سراغ پایتخت ایران را که نماد فرهنگ ایران است را گرفت.
او را به تهران آوردند، در خیابانهای تهران مشغول قدم زدن شد که...
ناگهان دیدند کوروش بر سرِ خود میکوبد.
گفتند: ای کوروشا تو را چه شد؟؟؟ چرا ناله و فغان برآوردی؟
کوروش ناله سرداد: اینها ایرانی هستند یا همان یونانیانی که ما آنها را مردمان بی فرهنگ و عقب مانده میدانستیم و در ظواهرلخت و برهنه بودن و میدانستیم که نمیتوانند بر تن خود لباس بپوشانند.
اینها مرد هستند یا زن؟ حتی نمیتوان فهمید کدامینشان مردند و کدامینشان زن؟؟
ای وای که برا آن ملت و آن فرهنگ غنی چه گذشت؟؟؟
ندا آمد که: ای کوروش سالها بعد از تو، دشمن فهمید که با سلاح و جنگ نمیتوان بر خاک این کشور دست یابد، تا زمانی که مردانشان غیرت دارند و زنانشان حیا و عفت، مردانشان تا آخرین قطره خونشان خواهند ایستاد و زنانشان آنها را حمایت میکنند.
پس جنگی دگر شروع شد که به آن «جنگ نرم» میگفتند.
سلاحی به نام ماهواره را وارد خانه ها کردند به مانند اسب تراوا
ماهواره آمد تا حیا و عفت زن ایرانی را بستاند.
حال دیگر نیازی نیست بر خاک این کشور بتازند تا بتوانند بر زنان این خاک دست پیدا کنند، زنان این خاک خودشان به اسم فستیوال و جشنواره و تفریح به کشورهای خارجی میروند و .... .
دیگر خودشان دچار برهنگی شدند و .... .
آری کوروش، با این ملت کاری کردند که همین مردم اکنون سنگ همان اجنبی و غربی را بر سینه میزنند، غرب توانست از مردم ایران برای خودش سربازانی تربیت کند.
کوروش همان دم دق کرد و بار دیگر مرد.
و لحظه آخر میگفت کاش هیچ گاه برنمیگشتم تا نبینم ناموسانم و برادرانم لخت بودن را فرهنگ و تمدن میدانند و از آن دفاع میکنند.